سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خطبه ایی که هرگز پایان نیافت

ترجمه

این خطبه معروف به شقشقیّه است و مشتمل بر شکایت در امر خلافت و سپس ترجیح دادن شکیبایى در برابر آن و آن گاه بیعت مردم با او مى‏باشد.

به خدا سوگند پسر ابی قحافه(ابوبکرلعنه الله ) پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى‏دانست موقعیت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسیاب است (که بدون آن هرگز گردش نمى‏کند)، سیل خروشان (علم و فضیلت) از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جارى است و مرغ (دور پرواز اندیشه) به قلّه (وجود) من نمى‏رسد

با اینحال شانه از زیر بار خلافت خالى کرده و آنرا رها نمودم و پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده (و نداشتن یار و یاور، به مخالفان) حمله کنم یا بر این تاریکى کور، صبر نمایم، همان ظلمت و فتنه‏اى که بزرگسالان را فرسوده، کودکان خردسال را پیر و مردم با ایمان را تا واپسین دم زندگى و لقاى پروردگار رنج مى‏دهد. سرانجام دیدم بردبارى و شکیبایى در برابر این مشکل، به عقل و خرد نزدیکتر است، به همین دلیل شکیبایى پیشه کردم (نه شکیبایى آمیخته با آرامش خاطر، بلکه) در حالى که گویى در چشمم خاشاک بود و استخوان راه گلویم را گرفته بود، چرا که با چشم خود مى‏دیدم میراثم به غارت مى‏رود

این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد.

سپس  (حضرت) به گفته (شاعر معروف) «اعشى» تمثّل جستند و فرمودند:

         شتّان ما یومى على کورها            و یوم حیّان اخى جابر

ترجمه : چه بسیار فرق است بین این روز که من بر پشت شتر به رنج و مشقّت سفر گرفتارم با آن روزی که ندیم حیّان برادر جابر بوده و در عیش و کامرانى زندگانى می کردم

(توضیح : حیّان و جابر پسران سمین بن عمرو از طایفه بنى حنیفه می باشند، حیّان را حاکم بر مردم خویش بود و همه ساله از جانب انوشیروان به صلات و جوائز سرافراز می شد و اعشى ندیم او بوده و در ناز و نعمت بسر می برد بعد از مدتی مجبور شد ازمولای خود حیّان دور و به رنج سفر گرفتار شود لذا یاد آن روزهای خوشی که با حیان بوده کرده و این بیت شعر را سروده است ، تمثّل حضرت باین شعر مقایسه حال زمان خودش که به ماتمها گرفتار شده با زمانیست که پیغمبر اکرم حیات داشته و هر روزى از جانب خدا و رسول به یک منصب مفتخر و سرافراز می گردید می باشد)

راستى عجیب است او(ابوبکر لعنه الله) که در حیات خود از مردم درخواست مى‏کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند اما به هنگام مرگ، عروس خلافت را به عقد دیگرى (عمر لعنه الله) در آورد آن دو چه قاطعانه پستانهاى این شتر خلافت را هر یک به سهم خود دوشیدند.

سرانجام ابوبکر(لعنه الله ) خلافت را در اختیار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سختگیرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى. کسى که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسى مى‏ماند که بر شتر سرکشى سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده‏هاى بینى شتر پاره مى‏شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى‏کند. به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشى و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند من که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایى پیشه کردم، با این که دورانش طولانى و رنج و محنتش شدید بود

این وضع همچنان ادامه داشت تا او (عمر لعنه الله) به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات) خلافت را در گروهى (به شورا) گذاشت که به پندارش من نیز یکى از آنان بودم، پناه بر خدا از این شورا

کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابو بکر-لعنه الله- ، و برترى من) شکّ و تردید وجود داشته باشد، تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها (اعضاى شورا) قرار دهند، ولى من (به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگى کردم) هنگامى که پایین آمدند، پایین آمدم و هنگامى که پرواز کردند، پرواز کردم. سرانجام یکى از آنها (سعد وقاص – لعنه الله -) به خاطر کینه‏اش از من روى برتافت و دیگرى(عبدالرحمن بن عوف – لعنه الله-) خویشاوندى را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگرى تمایل پیدا کرد(عثمان لعنه الله)  علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست و این وضع ادامه یافت تا سوّمى (عثمان لعنه الله)  بپاخاست در حالى که از خوردن زیاد، دو پهلویش بر آمده بود و همّى جز

 

جمع‏آورى و خوردن بیت المال نداشت و بستگان پدرش (بنى امیه) به همکارى او برخاستند و همچون شتر گرسنه‏اى که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند. سرانجام بافته‏هاى او پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و ثروت‏اندوزى و شکم‏خوارگى به نابودیش منتهى شد

چیزى مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یالهاى انبوه و پرپشت «کفتار» به سوى من روى آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند تا آنجا که (نزدیک بود دو یادگار پیامبر (ص)) «حسن و حسین» پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد. و اینها همه در حالى بود که مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع شوند) در اطراف من گرد آمدند، ولى هنگامى که قیام، به امر خلافت کردم، جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى (به بهانه‏هاى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و) از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حق سر بر تافتند، گویى که آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که مى‏فرماید: «سراى آخرت را تنها براى کسانى قرار مى‏دهیم که نه خواهان برترى‏جویى و استکبار در روى زمینند و نه طالب فساد، و عاقبت (نیک) براى پرهیزگاران است» آرى به خدا سوگند آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و زینتش آنها را فریفته بود.

آگاه باشید به خدایى که دانه را شکافته و انسان را آفریده، سوگند اگر به خاطر حضور حاضران و توده‏هاى مشتاق بیعت کننده و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور، نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علماى (هر امّت) گرفته که: «در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»، مهار شتر خلافت را بر پشتش مى‏افکندم (و رهایش مى‏نمودم) و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب مى‏کردم و در آن هنگام می فهمیدید که ارزش این دنیاى شما (با همه زرق و برقش که براى آن سر و دست مى‏شکنید) در نظر من از آب بینى یک بز کمتر است.

هنگامیکه حضرت باین موضع از خطبه رسید مردى که اهل قصبه از قصبات عراق بود بر خواست و در برابر آنحضرت ایستاده نامه به دستش داد، امام علیه السّلام بخواندن آن نامه مشغول و وقتى که فارغ شد ابن عبّاس عرض کرد: یا امیر المؤمنین چه خوش بود رشته سخن را از آنجا که رها کردى دوباره ادامه دهید و به آنجا که می خواستى می رساندى، فرمود: اى پسر عبّاس چه بسیار دور است این درخواست همانا اینگونه سخن گفتن بمانند شقشقه (غرّش شتر) است که گهگاهى از گلوى او برخواسته و ساکت می شود، ابن عبّاس گوید: بخدا سوگند که هیچگاه از قطع کلام هیچکس باندازه قطع کلام آنحضرت متأثّر و اندوهگین نگردیدم زیرا حضرت نتوانست سخن را تا آنجا که دلخواهش بود برساند.

 

 

دوستان درد دل حضرت را خواندید من که از مظلومیت حضرت اشک در چشمانم حلقه زد شما چطور...




+ نوشته شده در  دوشنبه 86/11/15ساعت  6:38 صبح  توسط حق بین  |  نظر


  سند خطبه شقشقیه: در مورد سند این خطبه گفتگوست. بعضى گفته‏اند: این خطبه از خطبه‏هاى متواتر است و بعضى به عکس، گفته‏اند این خطبه از على (ع) نیست و او هرگز از مسأله خلافت شکایت نکرده، بلکه ساخته و پرداخته «سیّد رضى» مى‏باشد.

شارح معروف، «ابن میثم بحرانى» مى‏گوید: این دو ادعا هر دو باطل و در طریق افراط و تفریط است. سند خطبه به حدّ تواتر نرسیده و از طرفى این ادعا که‏ از سخنان «سیّد رضى» است نیز بى‏پایه است (و حق این است که از على (ع) صادر شده است).

 اشکال تراشى در سند این خطبه، به خاطر این نیست که ضعف و فتورى در آن راه دارد و یا با سایر خطبه‏هاى نهج البلاغه از نظر ارزش متفاوت مى‏باشد، بلکه به عکس، چنان که خواهد آمد این خطبه داراى اسناد متعدّدى است که در بعضى از خطبه‏هاى بعضى نهج البلاغه این همه اسناد وجود ندارد.

تنها چیزى که سبب اشکال تراشى در باره خطبه شده است این است که با پیشداوریها و ذهنیّت گروهى از افراد سازگار نیست. آنها به جاى این که پیشداورى و ذهنیّت خود را با آن اصلاح کنند، به فکر مخدوش کردن اسناد خطبه افتاده‏اند تا مبادا به ذهنیّت آنها لطمه‏اى وارد شود.

به هر حال از جمله اسنادى که غیر از نهج البلاغه براى این خطبه ذکر شده، اسناد زیر است: الف-  «ابن جوزى» در کتاب «تذکرة الخواص» مى‏گوید: این خطبه را امام (ع) در پاسخ کسى ایراد فرمود که هنگامى که امام (ع) به منبر رفته بود از آن حضرت پرسید: «ما الّذى ابطا بک الى الآن، چه چیز سبب شد که تا این زمان زمام خلافت را به دست نگیرى» این سخن نشان مى‏دهد که «ابن جوزى» طریق دیگرى براى این خطبه در اختیار داشته است، زیرا سؤال این جوان در نهج البلاغه مطرح نیست حتما «ابن جوزى» از طریق دیگرى گرفته است.

ب-  شارح معروف «ابن میثم بحرانى» مى‏گوید: این خطبه را در دو کتاب یافتم که تاریخ تألیف آنها، قبل از تولّد «سیّد رضى»-  ره-  بوده است:

نخست در کتاب «الانصاف» نوشته «ابو جعفر ابن قبّه» شاگرد «کعبى»، که یکى از بزرگان «معتزله» است که وفات او قبل از تولّد «سید رضى» است.

دیگر این که نسخه‏اى از آن را یافتم که بر آن، خط «ابو الحسن على بن محمد بن فرات» وزیر «المقتدر باللّه» بود و این، شصت و چند سال قبل از تولّد سیّد رضى بوده است. سپس مى‏افزاید: «بیشترین گمان من این است که آن نسخه مدّتى قبل از تولّد ابن فرات نوشته شده بوده است».

«ابن ابى الحدید» نیز مى‏گوید: استادم «واسطى» در سال 603 از استادش «ابن خشّاب» چنین نقل کرد که او در جواب این سؤال که آیا این خطبه مجعول است گفت: نه به خدا سوگند من مى‏دانم که کلام امام (ع) است همان گونه که مى‏دانم اسم تو «مصدق بن شبیب واسطى» است. من ادامه دادم و گفتم: بسیارى از مردم مى‏گویند این از سخنان «سیّد رضى» است. او در پاسخ گفت: «سیّد رضى و غیر سیّد رضى کجا، و این بیان و این اسلوب ویژه کجا ما رساله‏هاى سیّد رضى را دیده‏ایم و روش و طریقه و فن او را در نثر شناخته‏ایم، هیچ شباهتى با این خطبه ندارد» سپس افزود: «به خدا سوگند من این خطبه را در کتابهایى یافته‏ام که دویست سال قبل از تولد «سیّد رضى» تصنیف شده است. من این خطبه را با خطوطى دیده‏ام که آنها را مى‏شناسم و مى‏دانم خط کدام یک از علما و اهل ادب است پیش از آن که پدر رضى متولّد شود».

سپس «ابن ابى الحدید» مى‏گوید: من نیز خودم قسمت مهمّ این خطبه را در نوشته‏هاى استاد «ابو القاسم بلخى» که از علماى بزرگ «معتزله» بود یافته‏ام و او معاصر «المقتدر باللّه» بود که مدّت زیادى قبل از تولد «سیّد رضى» مى‏زیسته است و نیز بسیارى از آن را در کتاب «ابن قبّه» (که از متکلّمان امامیّه است) به نام‏ «الانصاف» یافتم و او از شاگردان «ابو القاسم بلخى» است و قبل از «سیّد رضى» مى‏زیسته است. مرحوم علامه امینى در الغدیر، جلد 7، صفحه 82 به بعد، این خطبه را از 28 کتاب، آدرس داده است.

 

                                   انشاء الله اصل ترجمه خطبه را نیز درپست بعدی در وبلاگ می گذارم...




+ نوشته شده در  چهارشنبه 86/11/10ساعت  4:4 عصر  توسط حق بین  |  نظر

<   <<   6   7   8   9      >

Template Designer : Green Apple